موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به جای زندگینامه [قسمت دوم] **

 

    " بِسمِ رَبِّ الشُّــــــــهَداءِ و الصِّــــــدّیقین .. . "  

 

 

به جای زندگینامه...


فردای روز پیروزی به " کمیته دفاع شهری اصفهان" رفت. باید از آرزوهایش محــــــــافظت میکرد.


شهر در دست مردم بود .. از حفظ امنیت شهر تا جمع آوری زباله و تقسیم غذا و سوخت ، همه را مردم به عهده داشتند.


حسین به سبب آشنایی اش با تجهیزات نظامی ، مسئول اسلحه خانه کمیته شد...

   [...  ]

 

گل تقدیم شما " اللّهم عجّل لولیّک الفرج و العافیة و النّصر

و جعلنا من خیره انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ... " گل تقدیم شما


به جای زندگینامه...

 

http://yeksafheqoran.persiangig.com/Graphic/Sh-Kharazzi-4320.jpg

 

فردای روز پیروزی به " کمیته دفاع شهری اصفهان" رفت. باید از آرزوهایش محــــــــافظت میکرد.


شهر در دست مردم بود .. از حفظ امنیت شهر تا جمع آوری زباله و تقسیم غذا و سوخت ، همه را مردم به عهده داشتند.


حسین به سبب آشنایی اش با تجهیزات نظامی ، مسئول اسلحه خانه کمیته شد.


خیلیها هنوز هم جوان بیست ساله ای را به یاد دارند که سر به زیر و کم حرف ،

با چشمهایی که همیشه خنــــــده ای آرام کناره هایش را چین انداخته بود ،

با لباس ساده و کفشهای کتانی و موها و ریشهای کوتاه به کمیته می آمد و آماده ی انجام هر کاری می شد که زمین مانده بود .

 

 http://media.afsaran.ir/siNG46_535.jpg

 

شهر کم کم آرام شده بود.

مردم پر از هیجان بودند ... پر از امید و نشاط و نیرو ..

همه احساس میکردند می توانند هر چیزی را در عالم زیر و رو کنند و به بهترین شکل بسازند .

امـــــــــا ...

کمی بعد ، از شمال کشور خبرهای نگران کننده ای رسید.

گنبد و ترکمن صحرا نا آرام بود.

فداییان خلق زمزمه ی خود مختاری آن منتطقه را آغاز کرده بودند ،

مردم بسیج شدند و از اصفهان صد نفر از اعضاء کمیته ی دفاع شهری که حالا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوانده میشد ، به ترکمن اعزام شدند و  

 

حسین مسئول گروه بود.

 

http://www.rasekhoon.net/_files/images/photogallery/af62e114-d963-4c42-adf6-01f0e80390b6.jpg


چند هفته بود، وقتی دانش سرای گنبد اولین قرارگاه حسین و گروهش پایگاه محکم حفظ امنیت شهر شد و ترکمن صحرا آرام گرفت ،

زمزمه ی خود مختاری کردستان و آشوب و کشتار ، ایــــران را مضطرب کرد .

ماه های آخر سال 58 بود که حسین به کردستان آمد . درگیری از فرودگاه سنندج آغاز شد .


وقتی هواپیما بر باند فرود کرد ، چند نفر همان جا کنار هواپیما شهید شدند . شهر تقریبا به تمامی در دست ضد انقلاب بود.


گروه شصت نفره حسین ، به کمک نیرو های دیگر ، با درگیری و دشواری بسیار شهر را در کنترل گرفتند.


به تدریج نام " گـــــــــــروه ضـــــربت" مشهور شد .


 http://www.rasekhoon.net/_files/images/photogallery/7184abf3-2b82-4371-9910-5d27ab98e77a.jpg

 

آنها با ضربات پراکنده و شدید بر دشمن ، افراد کومله و دمکرات را از اطراف شهر دور کردند و با یافتن کمینهای دشمن و مقابله با آنها ، امنیت ستونهای نظامی و مردم را در جاده ها تامین می کردند.


در همین حوالی بود که همه ی چشم ها به سوی جنوب متوجه شد ... جایی که رادیو لحظه به لحظه خبر سقوط یا محاصره ی یکی از شهرهایش را می داد.


بچه های گروه ضربت نگران خــــــــــرمشهر بودند که در حال سقوط بود ،  

آبـــــــــــادان که به محاصره افتاده بود واهــــــــــــواز که در خطر قرار داشت.

 

می گفتند تانکها با چراغهای روشن در دشت عباس جلو می آیند و هیچ کس نیست که مقابلش باایستد ...

جز مردم که سنگین ترین اسلحه ی ضد تانکشان شیشه های صابون و بنزین است .


حسین به بچه های گروهش قول داد که به جنوب خواهند رفت اما خود هنوز نگران کردستاتن بود که هنوز آنقدرها امن و آروام نشده بود و دشمن هنوز شهرها و دِه هایش را تهدید میکرد .

 

این آخرین باری بود که گــــــروه ضربت تأمین امنیت جاده ای را در کردستان به عهده داشت .

پس از آن به جنوب میرفتند که هنوز نمی دانستند دشمن با آن چه کرده است.


چهل روز بعد از آغاز جنگ که گروه ضربت با تمام تجهیزاتش به خوزستان رسید ،

آنها را به محض ورود به دارخویـــن فرستادند جایی که مردم روستاهایش دست خالی از مقابل لشکر تانکها می گریختند و در کنار پل "مارد" که دشمن آوازخوان و پای کوبان از رویش میگذشت ،

جسد خونین هجده مرد برجا مانده بود که تا آخرین لحظه جنگیده بودند.


هیچ خط دفاعی وجود نداشت...


همان ورز اول او و همراهانش که برا دیدن و آشنایی به منطقه رفته بودند ، با تانکها درگیر شدند و آنها را تا لب کارون عقب راندند .


حسین و نیروهایش همانجا ماندگار شدند ..

در یک زمین کشاورزی که اگر دشمن نمی آمد ، در آن گندم می رویید و هیچ سنگری نبود .


آنها دست خالی سه ماه زمین را کندند تا از یک شیار 75 سانتی متری کشاورزی ، خاکریزی به طول 1750 متر به وجود آوردند که اولین خط دفاع منطقه بود .

 

از همان جا در مقابل دشمن مقاوت کردند که به " خط شیر " معروف شد.


از نیمه دوم بهمن سال 1359 هدایت عملیات در منطقه ی عمومی خوزستان به او واگذار شد

و چند ماه بعد خرداد ماه سال 1360 او عملیات " فرمانده ی کل قوا " را با استفاده از همان خاکریز فرماندهی کرد .


پس از آن جنگ و گریز ادامه یافت و حاصل هر یک عقب تر نشستن دشمن و به جای گذاشتن ادوات نظامی و نفربرها بود ...

همین ها کم کم نیروهای حسین را آن قدر آماده کرد تا با حضور نیروهای داوطلب ، آن شصت نفر به تیپ و سرانجام " لشکر امام حسین " تبدیل شدند .


او ماندگار جبهه شد ...


وقتی دشمن وجب به وجب از ویرانه های بستان عقب می نشست ،

حسیـــــــن آنجا بود .

طرح میداد ..

فـــــــــرماندهی میکرد ..

و گاه مثل رزمنده ی ساده مـــی جنگید .


او سوار بر جیپ فرماندهی اش ، از اولین کسانی بود که بعد از آزادی به خرمشهر پا گذاشت ..

در حالی که از سدِّ آتش دشمن گذشته بود ...

 

http://www.rasekhoon.net/_files/images/photogallery/9e432828-2d62-4539-8b11-9a6e9a236f02.jpg


http://shahidhoseinekharazy.persiangig.com/image/131.jpg


[...  ] 

ادامه دارد ...

منبع: کتاب قصه ی فرماندهان 5 [پروانه در چراغانی]

 



+ نوشته شـــده در چهارشنبه 92 شهریور 20 ساعــت ساعت 10:5 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر